خستـــه ام (!)...
از ایـــن دلـــداری هـای مجـازی
دلـــم شانــه هـای حقیقی میخــواهـد
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،
در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام
چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!
آیینه پرسید: که چرا دیر کرده است ؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟
خندیدم و گفتم : او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است .
آیینه به سادگیم خندید و گفت :
احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است
گفتم : از عشق من چنین سخن مگوی
گفت: خوابی ! سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم آه !!!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش ،
او برای همیشه دیر کرده است …
از غریبــه بــودن بیــن ِ این آدمـ ها
از بـے کسـے
از ایـــن کـه از جنـس ِ آدمـ های اطرافــم نیستــم
از اینکه همه تا میفهمــن از خودشــون نیستــم
رفتارشــون باهامـ عوض میشـه
خدایــا!
تو بـا مــن باش..
گم شده ام !
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !
کاش خدا می آمدومی گفت...
دیونه ام کردی!!....
بیا،اینم اونی که میخاستی...
چون آن خدای که بخاطر لبخنددادن به گلها، آسمان را میگریاند،
حتماروزی برای "لبخند" من هم کاری خواهد کرد...
هیچکس مرا به یاد نمی آورد
این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی
و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . . .
چه دلپذیراست ...!!!
اینکه گناهانمان پیدا نیستند...
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
"فدریکو گارسیا لورکا"
پشت حرف های یک مرد …
پشت نوازش ها …
سرزنش ها …
پشت تمام نگاه های معنی دارش …
پشت سکوتش …
پشت لبخند های پراز رازش …
عشقی است پنهان تر از محبت زنانه …
.
.
.
رابطه منو عشقم
مثل چای وشکر میمونه
هر چی بخواهی بهمش بزنی
ما بیشتر قاطی میشیم
بعله اینجوریااست
.
.
.
زندگی را دوست دارم چون با یادش سپری میشود…
خواب و رویا را دوست دارم چون با بودن او شیرین میشود…
مهربانی را دوست دارم چون او اینگونه است…
این جملات را دوست دارم چون به یاد او می افتم…
او تنها رویای من است…
.
.
.
تا نگاهم میکنی
دلم سریع “حمد و سوره” میخواند…
بیچاره می فهمد،
فاتحه اش خوانده است !
.
.
.
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچکش صدا کند
یک جوری که حال آدم را خوب کند
یک جوری که هیچکس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد…